«ولیس فی کتاب «السنن» الذی صنفته عن رجل متروک الحدیث شیء».
و در جای دیگر چنین میگوید:
«ولم أصنف فی کتاب «السنن» إلاّ الأحکام…».([۱])
در «تقریب التهذیب» آمده است:
«مصنف السنن وغیرها».([۲])
سنن ابیداود را، کتاب ابیداود، مصنف ابیداود و صحیح ابیداود نیز گویند.([۳]) ولی نام کتاب همان است که در آغاز گفته شد.
«خطیب» او را چنین معرفی کرده است:
«سلیمانبن الأشعث بن إسحاق بن بشیر بن شدّاد بن عَمْرو بن عمران، أبوداود الأزْدیّ السجستانی».([۴])
و «ابن ابیحاتم»([۵]) این چنین میگوید:
«سلیمانبن… عمروبن عامر الازدی، أبوداود السجستانی».
به سال ۲۰۲ ه.ق در «سجستان» پا به عرصه دنیا نهاد.([۶])
پس از ۷۳ سال و در شانزدهم شوال و در بصره در سال ۲۷۵ه.ق در گذشت و در کنار «سفیان ثوری» به خاک سپرده شد.([۷]) وصیت کرده بود تا «حسن بن المثنی»([۸]) او را غسل دهد و «عباسبن عبدالواحد هاشمی» بر او نمازگزارد.([۹])
ابی داود در آغاز در شهر خود سجستان حدیث شنید. او در سال ۲۲۰ ه.ق در بغداد بوده است؛ خود میگوید:
«ولدت سنه ۲۰۲ ه.ق وصلّیت علی «عفان»([۱۰]) سنه عشرین».([۱۱])
یعنی اینکه او در هجده سالگی برای شنیدن حدیث به بغداد رفت و این نشاندهنده آن است که از همان نوجوانی شنیدن حدیث را آغاز کرده بود. او در کوفه، بصره، خراسان، شام، مصر، حجاز، و ری حدیث شنید و نوشت.
خطیب گوید:
«أحد من رحل وطوف وجمع وصنف، وکتب عن العراقیین و الخراسانیین و الشامیین و المصریین والجزریّین»([۱۲]).
بنا بر گفته «حاکم»، او پیش از رفتن به عراق افزون بر شهرش، در هرات و بغلان (شهری در اطراف بلخ) نیز حدیث شنید:
«وقد کتب بخراسان قبل خروجه إلی العراق، فی بلده وهراه. وکتب ببغلان… وبالرّی…».([۱۳])
از خودش نقل است که:
«دخلتُ الکوفه سنه إحدی وعشرین (۲۲۱ ه.ق) وما رأیت بدمشق مثل «أبی النضر الفرادیسی»، وکان کثیر البکاء، کتبت عنه سنه اثنتین وعشرین (۲۲۲ ه.ق)…»([۱۴]).
او چندین بار به بغداد رفت که آخرین آن، در سال ۲۷۱ ه.ق بود، پس از آن به بصره رفت و همانجا بود تا مُرد.([۱۵])
«ابن عساکر»([۱۶]) گوید:
«قال أبواسحاق: کان أبوداود مقیماً بهراه ثم خرج إلی البصره وتوفی بها سنه ۲۷۵ ه.ق»([۱۷])
بنابر گزارش «ابن عساکر» او به نیشابور نیز رفته و در آنجا از «قتیبهًْبن سعید»، «اسحاقبن راهویه» «و «اسحاقبن منصور الکَوْسج»([۱۸]) و دیگران حدیث شنیده و «أحمد بن حنبل» از او حدیث نوشته است.([۱۹])
بنابر گفته ذهبی «ابوداود» از «اسحاق بن منصور» روایت نکرده است:
«روی عنه الجماعه سوی أبیداود».([۲۰])
او در زندگی علمی خود بزرگان زیادی را دید و از آنها نوشت و شنید. «مزی» شیوخ او را نامبرده([۲۱])، بزرگانی مانند: «أحمد بن محمد بن حنبل([۲۲])، حجّاجبن الشاعر([۲۳])، سعید بن منصور([۲۴])، سلیمانبن داود الزّهرانیّ([۲۵])، سهلبن بکّار الدّارمیّ([۲۶])، أبی بکر عبدالله بن محمّدبن أبی شیبهًْ([۲۷])، عبدالله بن مَسلمهًْ القعنبیّ([۲۸])، عثمان بن محمد بن أبی شیبهًْ([۲۹])، علی ابن المدینیّ([۳۰])، عمرو بن عون الواسطیّ([۳۱])، قتیبهًْ بن سعید([۳۲])، موسی بن إسماعیل التبوذکیّ([۳۳])، أبی الولید هشام بن عبدالملک الطیالسیّ([۳۴]) و…».
باتوجه به تاریخ مرگ شیوخش، باید گفت: ابوداود تا قبل از بیست و پنج سالگی توشهای فراوان از حدیث اندوخته بوده است.
گفته شده، از جمله جاهایی که ابوداود به آنجا رفته، «طَرَسوس»([۳۵]) است؛ و او در آنجا بیست سال سکونت کرد. در اینکه او به طرسوس رفته باشد اشکالی نیست، ولی اینکه او بیست سال که نزدیک به یک سوّم زندگی او میشود در آنجا بوده باشد، اختلاف است([۳۶]).
ابوداود شاگردان زیادی داشت و بسیاری از مؤلفان سنی، حدیث از او شنیدهاند که از بزرگترین آنها، «نسائی» و «ترمذی» را میتوان نام برد([۳۷]).
یادآوری میشود که «احمد بن حنبل» نیز از او روایت کرده است. «ذهبی» در «سیر اعلام النبلاء» میگوید:
«سَمِع منه أحمد بن حنبل حدیثاً واحداً، کان أبوداود یذکره»([۳۸]).
در اینکه ابوداود در چه زمانی کتاب خود را گردآوری کرده اختلاف است. گفته شده که او کتابش را به أحمد بن حنبل نشان داده و احمد آن را پسندیده است([۳۹]). با توجه به اینکه احمد در سال ۲۴۱ ه.ق از دنیا رفته، باید او در همان جوانی سنن را نوشته باشد.
از سوی دیگر «ابوداود» میگوید:
«ما فی کتاب السنن حدیث اِلاّ وقد عرضته علی أحمد بن حنبل ویحیی بن معین»([۴۰]).
اگر بر این سخن بتوان اعتماد کرد، او حتی کتاب خود را زودتر تدوین کرده چرا که مرگ یحیی بن معین در سال ۲۳۳ ه.ق بوده است و اگر ده سال برای گردآوری آن تلاش کرده باشد در حدود سال ۲۲۳، یعنی در حدود بیست سالگی که تألیف سنن را آغاز کرده است باید گفت: پذیرش این دیدگاه مشکل است، چرا که او خود میگوید:
«کتبت عن رسولالله(صل الله علیه و آله) خمسمائه ألف حدیث، انتخبت منها ما ضمنته هذا الکتاب ـ یعنی کتاب السنن ـ جمعت فیه أربعه آلاف وثمانمائه حدیث، ذکرت الصحیح وما یشبهه ویقاربه، ویکفی الانسان لدینه من ذلک أربعه أحادیث: ۱ـ الأعمال بالنیات؛ ۲ـ من حسن إسلام المرء ترکه ما لا یُعنیه؛ ۳ـ لا یکون المؤمن مؤمناً حتی یرضی لأخیه ما یرضاه لنفسه؛ ۴ـ الحلال بین والحرام بیّن وبیّن ذلک امور مشتبهات»([۴۱]).
هم چنین میگوید:
«دخلت الکوفه سنه إحدی وعشرین…»([۴۲]) و«… صلیت علی عفان ببغداد سنه عشرین…»([۴۳]).
از اینها روشن میشود که او در حدود بیست سالگی پایش به عراق باز شده است درصورتی که بسیاری از شیوخ او در سنن از عراق بودهاند، از سوی دیگر او میگوید: «من در آغاز ۰۰۰/۵۰۰ حدیث نوشتم و سپس ۰۰۰/۵ آن را در سنن برگزیدم» روشن است که برای شنیدن و نوشتن ۰۰۰/۵۰۰ حدیث سالیان درازی نیاز است، و پس از آن هم برای برگزیدن احادیث سنن ازمیان آنها نیز سالیانی نهچندان کم نیاز است. پس نمیتوان پذیرفت که او زودتر از ۳۵ تا ۴۰ سالگی، گردآوری سنن را آغاز کرده باشد، ولی آنچه روشن است این است که او سالیانی پیش از مرگش، سنن را به پایان رسانده است، چرا که او پس از انجام آن، آن را برای مردم خوانده است:
«ولمّا صنّف کتاب «السنن» وقرأه علی الناس صار کتابُه لأصحاب الحدیث کالمصحف یتبعونه ولا یخالفونه وأقرّ له أهل زمانه بالحفظ والتقدّم فیه»([۴۴]).
تنها توجیهی که میتوان از سخن او که گفته است: «ما فی کتاب السنن حدیث إلاّ عرضته علی أحمد بن حنبل ویحیی بن معین» کرد، این است که گفته شود احادیثی را که او در سنن آورده (یعنی از آن ۰۰۰/۵۰۰ حدیث)، پیش از گردآوری به احمد و یحیی عرضه کرده است؛ نه اینکه در زمان گردآوری سنن، هریک از احادیث را به آنها عرضه کرده باشد. یعنی سخن او درحقیقت اینگونه است که: «…عرضته قبل علی أحمد بن حنبل ویحیی بن معین».
ابوداود و کتابش درمیان صحاح سته و صاحبانشان از جایگاه ویژهای برخوردار است و همه بزرگان عامّه او را بسیار ستودهاند و کتاب او را پس از صحیحین، در جایگاه سوّم میدانند؛ سبب آن نیز روشن است، چه آنکه سنن أبیداود مشتمل بر احادیث صحیح و نیز احادیث حسن میباشد.
«مزی» میگوید([۴۵]):
«ثم اعلَموا أنّ الحدیث عند أهله علی ثلاثه أقسام: حدیثٌ صحیحٌ، وحدیثٌ حسنٌ، وحدیث سقیم. فالصحیح عندهم: ما اتصل سندُهُ وعُدّلَت نَقَلَتُهُ. والحسنُ منه: ما عُرفَ مخرجُه، واشتهر رجاله، وعلیه مدار اکثر الحدیث، وهوالذی یقبله أکثر العلماء ویستعملهُ عامّهُ الفقهاء، وکتاب أبی داود جامعٌ لهذین النوعین من الحدیث. فأمّا السقیم منه، فَعلی طبقاتٍ شرّها الموضوع، ثم المقلوب، ثم المجهول، وکتاب أبی داود خَلیٌ منها، بریءٌ من جمله وجوهها؛ وإن وقع فیه شیءٌ من بعض أقسامها لضربٍ من الحاجه تدعوه إلی ذکره، فإنّه لا یألو أن یبیّن أمرَه ویذکرَ عِلَّتهُ، ویخرج من عهدته… ویُحکی لنا عن أبی داود أنّه قال: ما ذکرتُ فی کتابی حدیثاً اجتمع الناس علی ترکه… وکان تصنیف علماء الحدیث قبل زمان أبی داود الجوامع والمسانید ونحوهما؛ فتجمع تلک الکتب إلی ما فیها من السّنن والأحکام أخباراً وقصصاً ومواعظ وآداباً، فأمّا السنن المحضه فلم یقصِدْ واحدٌ منهم جمعَها واستیفاءَها ولم یقدر علی تحصیلها واختصار مواضعها من أثناء تلک الأحادیث الطویله ومن أدله سیاقها علی حَسب ما اتّفق لأبیداود، ولذلک حَلّ هذا الکتابُ عند أئمه الحدیث وعلماء الأثر محلّ العَجَب، فضربت فیه اکبادُ الإبل، ودامت إلیه الرَّحَلُ»([۴۶]).
برخی مؤلفان سنی کتاب ابیداود را حتی از نظر فقهی، بالاتر از صحیحین میدانند، برای نمونه «خطابی بستی» میگوید:([۴۷])
«واعلموا رحمکم الله أن کتاب السنن لأبیداود کتاب شریف لم یصنف فی علم الدین کتاب مثله وقد رزق القبول من الناس کافه، فصار حکماً بین فرق العلماء وطبقات الفقهاء علی اختلاف مذاهبهم فلکل فیه ورد ومنه شرب وعلیه معول أهل العراق وأهل مصر وبلاد المغرب، وکثیر من مدن أقطار الأرض، فأمّا أهل خراسان فقد أولع أکثرهم بکتاب محمد بن إسماعیل ومسلم بن الحجاج ومن نحا نحوهما فی جمع الصحیح علی شرطهما فی السبک والانتقاد، إلا أنّ کتاب أبیداود أحسن وصفاً وأکثر فقها وکتاب أبیعیسی([۴۸]) أیضاً کتاب حسن…».
ابوداود خود شروط احادیثی را که در سنن آورده ـ اگر بتوان به آنها شرط گفت ـ یادآور شده است. در جایی میگوید:
«… جمعت فیه أربعه آلاف وثمانمائه حدیث، ذکرت الصحیح وما یشبهه ویقاربه…»([۴۹]).
«قنوجی» در تفسیر سخن أبیداود میگوید: «جائز است که مراد او از صحیح «صحیحٌ لذاته» باشد، و ممکن است مراد او از شبه صحیح، صحیحٌ لغیره باشد، و محتمل است که مرادش از «ما یقاربه» حدیث حَسَن باشد»([۵۰]).
ابوداود در جایی دیگر میگوید:
«ولیس فی کتاب «السنن» الذی صنفته عن رجل متروک الحدیث شیء، وإذا کان فیه حدیث منکر بینته أنه منکر، ولیس علی نحوه فی الباب غیره»([۵۱]).
باید گفت اگر کسی به سنن او مراجعه کند خواهد دید که او به این شرط وفا نکرده است.
با وجود این نکتهای را نباید فراموش کرد و آن اینکه گاه برخی از راویان نزد برخی محدثان متروک الحدیثند، و نزد برخی دیگر چنین نیستند، و این فراوان است و بر کسی پوشیده نیست. دیگر آنکه ممکن است ابوداود سخنی در جرح ایشان نشنیده باشد به ویژه اگر مجروح دارای شهرت جرح نباشد، که البته این را به سختی میتوان پذیرفت، به دلیل آنکه حدیثی را که او در سنن بواسطه افرادی که ذکر شد، آورده، برای شاهد بوده و نه بهعنوان اصل. از این رو خود میگوید:
«وإذا کان فیه حدیث منکر بینتُه أنه منکر».
از دیگر شروط او آوردن احادیث مشهور است؛ خود او میگوید:
«والأحادیث التی وضعتها فی کتاب السنن اکثرها مشاهیر، وهی عند کل من کتب شیئاً من الحدیث…»([۵۲]).
از دیگر شروط او، آوردن احادیث مرسل و مدلس است، در صورتی که حدیثی مسند، در آن باب نباشد:
«فإن لم یکن مسند غیر المراسیل، ولم یوجد المسند فالمراسیل یحتج به، ولیس هو مثل المتصل فی القوه»… «وإنّ من الأحادیث فی کتاب السنن ما لیس بمتصل، وهو مرسل ومدلس، وهو إذا لم توجد الصحاح عند عامّه أهل الحدیث علی معنی أنه متصل»([۵۳]).
دیگر از آنچه درباره احادیث سنن ابیداود میتوان گفت آن است که او هر حدیثی را که درباره آن چیزی نگفته باشد، «شایسته» میداند. او خود میگوید: «وما لم أذکر فیه شیئاً فهو صالح»([۵۴]) یعنی اینکه شایسته پیروی و حجّت است.
«ابن عبدالبر»([۵۵]) نیز این سخن را پذیرفته و میگوید:
«کل ما سکت علیه أبوداود فهو صحیح عنده، لاسیّما إن کان لم یذکر فی الباب غیره»([۵۶]).
بر این گفته ابیداود، ایرادهایی گرفته شده که «ابنحجر» در «النکت» به آنها اشاره کرده است، از جمله اینکه او سخنی را از «نووی» آورده که میگوید:
«فی سنن أبیداود أحادیث ظاهره الضعف لم یبینها مع أنه متفق علی ضعفها، فلابد من تأویل کلامه»([۵۷]).
سخن «نووی» درست است، چرا که ابوداود، میگوید: «وما کان فی کتابی من حدیث فیه وهن شدید، فقد بینتُه»([۵۸])، یعنی اینکه اگر در حدیثی وهن غیر شدید باشد، درباره آن چیزی نگفته، پس «صالح» است، و مشخص است که حدیثی که در آن وهن باشد، نمیتواند شایسته حجیّت باشد.
در بین محدثان عامه، آنچه را که ابوداود درباره آن سکوت کرده یادآور میشود، «المسکوت عنه عند أبی داود». میگویند. «ابن الصلاح»، این گونه روایات ابیداود را «حسن» میداند، او میگوید:
«وعلی هذا ما وجدناه فی کتابه مذکوراً مطلقاً، ولیس فی واحد من الصحیحین، ولا نصّ علی صحته ممن یمیز بین الصحیح والحسن، عرفناه بأنّه من الحسن عند أبی داود».
به این سخن «ابن الصلاح» اعتراض شده است([۵۹]).
در اینجا تنها سخن «ابن حجر» را درباره آنچه ابوداود درباره آن سکوت کرده یادآور میشویم، او میگوید:
«…إن جمیع ما سکت علیه أبوداود لا یکون من قبیل الحسن الاصطلاحی، بل هو علی أقسام:
۱ـ منه ما هو فی الصحیحین أو علی شرط الصحه.
۲ـ ومنه ما هو من قبیل الحسن لذاته.
۳ـ ومنه ما هو من قبیل الحسن إذا اعتضد (وهذان القسمان کثیر فی کتابه جدّاً).
۴ـ ومنه ما هو ضعیف، لکنه من روایه من لم یجمع علی ترکه غالباً.
وکل هذه الأقسام عنده تصلح للاحتجاج بها([۶۰]). (چرا که درباره آنها سخنی نگفته و خود او گفته است که «صالح»اند.)
از همه چیزهایی که گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که هرآنچه را که او درباره آن سکوت کرده نمیتوان صحیح یا حسن دانست، بلکه باید هر حدیث مسکوت عنه مورد بررسی سندی قرار بگیرد. باید دید چرا او آن حدیث را آورده است؟ آیا در آن بابی که آن حدیث آمده، حدیثی دیگر هم هست یا نه؟ آیا پس از آوردن مسکوت عنه حدیث صحیحی را آورده است؟([۶۱])
در پایان به سخن «مقدسی» اشاره میشود، وی درباره شرط ابیداود میگوید:
«واما (أبوداود) فمن بعده فإنّ کتبهم تنقسم عَلی ثلاثه أقسام:
(القسم الأول): صحیح وهو الجنس المخرج فی هذین الکتابین للبخاری ومسلم، فإنّ أکثر ما فی هذه الکتب مخرج فی هذین الکتابین، والکلام علیه کالکلام علی الصحیحین فیما اتفقا علیه واختلفا فیه.
(القسم الثانی): صحیح علی شرطهم. حکی أبوعبدالله بن منده؛([۶۲]) أن شرط أبیداود والنسائی إخراج أحادیث أقوام لم یجمع علی ترکهم إذا صح الحدیث باتصال الاسناد من غیر قطع ولا إرسال ویکون هذا القسم من الصحیح…».
(القسم الثالث): أحادیث أخرجوها للضدیه فی الباب المتقدم وأوردوها لا قطعاً منهم بصحتها وربما إبان المخرج لها عن علتها بما یفهمه أهل المعرفه.
فإن قیل لم أودعوها کتبهم ولم تصح عندهم؟ فالجواب من ثلاثه أوجه: أحدها: روایه قوم لها واحتجاجهم بها فأوردوها وبینوا سقمها لتزول الشبهه.
الثانی: أنهم لم یشترطوا ما ترجمه البخاری ومسلم رضی الله عنهما علی ظهر کتابیهما من التسمیه بالصحه… .
الثالث: أن یقال لقائل هذا الکلام رأینا الفقهاء وسائر العلماء یوردون أدله الخصم فی کتبهم مع علمهم أن ذلک لیس بدلیل فکان فعلهما([۶۳]) هذا کفعل الفقهاء، والله أعلم([۶۴]).
(این توجیه سوّم، سخنی است پوچ). باید گفت: شروط ابیداود، همان است که خود گفته و نه آن چیزی که دیگران گفتهاند.
سنن ابیداود از سال ۱۲۷۱ ه.ق به این سو بارها چاپ شده است.([۶۵]) شروح زیادی نیز بر آن نوشته شده، که به چند نمونه از آنها اشاره میشود:
۱ـ معالم السنن؛ از خطابی بُستی (م ۳۸۸ ه.ق)، که از کهنترین آنهاست.
۲ـ شرح علاءالدین مغلطای (م ۷۶۲ ه.ق).
۳ـ مرقاهًْ الصعود إلی سنن أبی داود؛ از سیوطی (م ۹۱۱).
۴ـ عون المعبود، شرح سنن أبیداود؛ شیخ شمس الحق العظیم آبادی (م۱۳۲۹ه.ق)([۶۶]).
۵ـ بذل المجهود فی حل سنن أبیداود؛ خلیل أحمد السهارنفوری (م ۱۳۴۶ ه.ق).
۱ـ معتبرترین سنن چهارگانه بعد از صحیحین؛
۲ـ کتابی است فقهی که تنها احکام را شامل میشود، (نخستین کتابی است که به سنن پرداخته است)؛
۳ـ حسن ترتیب و تنسیق احادیث و آسانی رسیدن به آنها؛
۴ـ آمدن اختلافات فقهی در این کتاب؛
۵ـ درباره این کتاب گفته شده کسی که قصد حصر سنن را داشته باشد به سنن ابیداود مراجعه کند.([۶۷])
با «کتاب الطهارهًْ» آغاز و به «کتاب الأدب» پایان میپذیرد. دارای ۴۲ کتاب است. هر کتاب از ابوابی تشکیل شده است. برای نمونه، «کتاب الجهاد» دارای ۱۷۰ باب است.([۶۸]) کتاب دارای ۵۲۷۴ حدیث است.([۶۹])ابوداود خود گفته است: دارای ۴۸۰۰ حدیث است. علت این اختلاف چیست؟ «محمد محیی الدین عبدالحمید» پاسخ میدهد:
«والجواب عن ذلک أن نلفت نظرک إلی أمرین هامین:
الأمر الأول: أنا قد ذکرنا لک فی بیان روایات الکتاب أن بعضها ینقص عن بعض، وستجد من آثار اختلاف النسخ بالزیاده والنقصان …الأمر الثانی: أن فی الکتاب أحادیث کثیره متکرره باسناد واحد یأتی تکرار الحدیث منها فی موضعین أو اکثر من أبواب الکتاب، بسبب اشتمال الحدیث الواحد علی عدّه أحکام، فالمؤلف یذکره فی الأبواب التی یتعرض فیها لبیان أدله الأحکام التی اشتمل علیها…».([۷۰])
شاید، او پس از آنکه گفته سنن دارای ۴۸۰۰ روایت است، احادیثی را به آن افزوده است.
همان خلفای همروزگار ابنماجه قزوینیاند.
او از جمله محدثانی است که دارای آثار فراوانی است، به جز سنن. به تعدادی از آثار او اشاره میشود:
۱ـ تسمیهًْ الأخوهًْ الذین رووا الحدیث؛ کتاب به تحقیق «دکتر باسم الجوابرهًْ» با کتاب «علیبن المدینی» به نام «الأخوهًْ الرواهًْ» که بهسال ۱۴۰۸ ه.ق چاپ شده است؛
۲ـ رساله او در وصف سننش، بارها چاپ شده، دکتر «محمد لطفی الصباغ» در سال ۱۳۹۴ ه.ق آن را تحقیق کرده است.
۳ـ سؤالات أبی عبد الآجری لأبیداود فی الجرح والتعدیل، به تحقیق دکتر «عبدالعلیم البستوی» به سال ۱۴۱۸ ه.ق چاپ شده است.
۴ـ سؤالات أبی داود للإمام أحمد فی الرجال، به تحقیق «زیاد محمد منصور» در سال ۱۴۱۴ ه.ق چاپ شده است.
۵ـ المراسیل، بارها چاپ شده، به تحقیق شعیب الأرناؤوط، به سال ۱۴۰۸ ه.ق.
۶ـ «الناسخ والمنسوخ» یا «ناسخ القرآن ومنسوخه».([۷۱])
شهری است در مشرق، مُعرَب سیستان که ولایت و ناحیه بزرگی است. گویند: نام بلوکیست و نام شهرش زرنج است و تا هرات ده روز است، و در طرف جنوبی این شهر واقع شده، زمینش ریگزار سرابست و دائم باد میوزد (از معجم البلدان). اسم شهری است از شهرهای خراسان (المعرب، جوالیقی، ص۱۹۸). عوام سگستان گفتند و عرب معرب کردند سجستان خواندند. (نزههًْ القلوب). و سیستان را اصل سگستانست و از این رو به تازی سجستان نویسند که گاف را جیم گردانند. (فارسنامه ابن البلخی ص ۶۵ـ ۶۶)([۷۲]).
«یاقوت» میگوید:
«قال الاصطخری: أرض سجستان سبخه ورمال حاره، بها نخیل، ولا یقع بها الثلج، وهی أرض سهله لا یری فیها جبل… وبسجستان نخل کثیر وتمر… وفی رِجالهم عِظَم خلق وجلاده ویمشون فی أسواقهم وبأیدیهم سیوف مشهوره… وهم فرس ولیس بینهم من المذاهب غیر الحنفیه من الفقهاء اِلاّ قلیل نادر… ولا تخرج لهم امرأه من منزل أبداً وإن أرادت زیاره أهلها فباللیل… وبسجستان کثیر من الخوارج یظهرون مذهبهم ولا یتحاشون منه ویفتخرون به عند المعامله… وهم یتزیون بغیر زیّ الجمهور فهم معروفون مشهورون… وبها بلیده یقال لها «کَرْکُویَه» کلّهم خوارج.
قال محمد بن بحر الرُّهنی:… ما فی الدنیا سوقه أصح منهم معامله ولا أقل منهم مخاتله… ثم مسارعتهم إلی إغاثه الملهوف ومدارکه الضعیف، ثم أمرهم بالمعروف ولو کان فیه جدع الأنف؛ منها جریر بن عبدالله([۷۳])صاحب أبیعبدالله جعفر بن محمد الباقر؛ رضیاللهعنه؛… قال الرهنی: وأجلّ من هذا کلّه أنه لُعن علی بن أبیطالب، رضیاللهعنه، علی منابر الشرق والغرب ولم یُلعن علی منبرها اِلاّ مرّه… وأی شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخی رسولالله(صل الله علیه و آله)، علی منبرهم وهو یُلعن علی منابر الحرمین مکه والمدینه!! وبین سجستان وکرمان مائه وثلاثون فرسخاً… وذکر أبوالفضل محمد بن طاهر المقدسی، قال: سمعتُ محمد بن أبینصر یقول: أبوداود السجستانی الامام، هو من قریه بالبصره یقال لها سجستان ولیس من سجستان خراسان… وذکر ابن أبینصر المذکور أنّه تتبع البصریین فلم یعرفوا بالبصره قریه یقال لها سجستان، غیر أن بعضهم قال: إن بقرب الأهواز قریه تسمّی بشیء من نحو ما ذکره… ولم یذکر أحدٌ من الحفاظ أنه([۷۴]) من غیر سجستان المعروف؛ وینسب إلیها السجزیّ…».([۷۵])
[۱]) تغلیق التعلیق؛ على بن ابراهیم؛ ج۱، ص۴۹، نیز نک: الحطه فى ذکر الصحاح السته؛ ص۳۸۴٫
[۲]) ابنحجر؛ ص۱۹۰٫
[۳]) التغلیق؛ همان.
[۴]) تاریخ بغداد؛ ج۹، ص۵۶٫
[۵]) الامام الحافظ الناقد شیخ الاسلام أبومحمد عبدالرحمن ابن الحافظ الکبیر أبی حاتم محمد بن ادریسبن المنذر التمیمی الحنظلی الرازی ۲۴۰ـ ۳۲۷ هـ.ق، تذکره الحفاظ، ج۳، ص۸۳۱٫
[۶]) سیر أعلام النبلاء؛ ج۱۳، ص۲۰۴، و تهذیب الکمال؛ ج۱۱، ص۳۶۷٫
[۷]) تذکره الحفاظ؛ الذهبی؛ ج۲، ص۵۹۳٫
[۸]) الحسن بن المثنى بن معاذ بن معاذ العنبری…. مات فی رجب سنه ۲۹۴هـ.ق، سیر أعلام النبلاء؛ ج۱۳، ص۵۲۷ (مؤسسهًْ الرسالهًْ).
[۹]) تاریخ بغداد؛ الخطیب البغدادی؛ ج۹، ص۶۰٫
[۱۰]) عفّانبن مسلم بن عبدالله الصفّار، أبوعثمان البصریّ، مولى عزره بن ثابت الانصاری، سکن بغداد… قال العجلی: عفان بصری ثقه ثبت… قال أبوداود: شهدت جنازته… ذکره ابن حبان فی الثقات. م ۲۲۰ هـ.ق، تهذیب التهذیب؛ ج۷، ص۱۹۹٫
[۱۱]) تاریخ بغداد، ج۹، ص۵۷٫
[۱۲]) همان، ص۵۶٫
[۱۳]) سیر أعلام النبلاء؛ ج۱۳، صص ۲۱۲ ـ ۲۱۳٫
[۱۴]) همان؛ ج۱۳، ص۲۱۳٫
[۱۵]) تاریخ مدینه دمشق؛ ابنعساکر؛ ج۲۲، ص۲۰۱٫
[۱۶]) ابوالقاسم على بن الحسن ابن هبه الله بن عبدالله الشافعی ۴۹۹ـ ۴۵۱ هـ.ق، تذکره الحفاظ؛ ج ۴، ص۱۳۲۸٫
[۱۷]) تاریخ مدینه دمشق؛ همان، ص۱۹۶٫
[۱۸]) أبویعقوب اسحاق بن منصور المروزی الفقیه، نزیل نیسابور. سمع سفیان بن عیینه، ویحیى بن سعید القطّان و… م ۲۵۱ هـ.ق؛ تذکره الحفاظ؛ ج۲، ص۵۲۴٫
[۱۹]) تاریخ مدینه دمشق؛ همان، ص۱۹۱٫
[۲۰]) تذکره الحفاظ؛ ج۲، ص۵۲۴٫
[۲۱]) تهذیب الکمال؛ المزی؛ ج۱۱، ص۳۵۶ مؤسسهًْ الرسالهًْ.
[۲۲]) همان احمد بن حنبل است.
[۲۳]) المأمون، أبو محمد، حجاج بن یوسف بن حجاج الثقفی… روى عنه أبوداود و مسلم و… م ۲۵۹هـ.ق، تذکره الحفاظ؛ ج۲، ص۵۵۰٫
[۲۴]) ابن شعبه، أبوعثمان المروزی… سمع مالکاً و… وعنه: أحمد ومسلم وأبوداود… قال أبوحاتم: ثقه من المتقنین الاثبات… م ۲۲۷هـ.ق، همان؛ ص۴۱۶٫
[۲۵]) ابوالربیع سلیمان بن داود الازدی… عنه الشیخان وابوداود وعلی ابن المدینی واسحاق وأحمد وأبویعلى والبغوی و… وثقه ابن معین وابوزرعه والنسائی، م ۲۳۴هـ.ق؛ همان؛ ص۴۶۸٫
[۲۶]) البرجمی، القیسی، ابوبشر البصری الضریر، روی عن شعبه و… قال ابوحاتم: ثقه، م ۲۲۷، همان؛ ج۱، ص۳۹۸٫
[۲۷]) عبدالله بن محمد بن أبی شیبه ابراهیمبن عثمان بن خواستى العبسى مولاهم الکوفی، صاحب المسند والمصنف… عنه ابوزرعه والبخارى ومسلم وابوداود وابنماجه… والبغوی وجعفر الفریابى… م ۲۳۵هـ.ق؛ همان؛ ج۲، ص۴۳۲٫
[۲۸]) ابوعبدالرحمن الحارثی القعنبی المدنی نزیل البصره ثم مکه… قال أبوزرعه: ما کتبت عن أحد أجلّ فی عینی من القعنبی، وقال الخریبی: حدثنى القعنبی عن مالک وهو والله خیر من مالک… م ۲۲۱هـ.ق، همان؛ ج۱، ص۳۸۴٫
[۲۹]) ابوالحسن عثمان بن محمد بن ابراهیم بن عثمان الکوفی صاحب المسند والتفسیر… عنه الجماعه سوى الترمذیّ…، م ۲۳۹هـ.ق، همان؛ ج۲، ص۴۴۴٫
[۳۰]) ابوالحسن علیبن عبدالله بن جعفر بن نجیح السعدی، مولاهم المدینی ثم البصری، صاحب التصانیف… قال ابوحاتم: کان ابن المدینی علماً فی الناس فی معرفه الحدیث والعلل وما سمعت أحمد بن حنبل سماه قطّ، انّما کان یکنیه تبجیلاً له… ۱۶۱ـ ۲۳۴ هـ.ق؛ همان؛ ۴۲۸٫
[۳۱]) أبوعثمان السلمى الواسطى البزاز… عنه البخارى وابوداود وابوحاتم وابوزرعه و… وثقه جماعه… م۲۲۵هـ.ق؛ همان، ص۴۲۶٫
[۳۲]) أبورجاء الثقفی مولاهم البلخی البغلانی… عنه الجماعه سوى ابنماجه… ۱۴۹ـ ۲۴۰ هـ.ق، همان، ص۴۴۶٫
[۳۳]) أبوسلمه موسی بن اسماعیل المنقری مولاهم البصری… وإنّما سمّی التبوذکی لأنّه اشترى بتبوذک داراً… قال ابوحاتم: لا أعلم بالبصره ممن ادرکنا أحسن حدیثاً من أبی سلمه، م ۲۲۳ هـ.ق؛ همان، ج۱، ص۳۹۵٫
[۳۴]) هشامبن عبدالملک البصری الحافظ… قال أحمد العجلی: ثقه ثبت، کانت الیه الرحله بعدأبیداود الطیالسی…، ۱۳۳ ـ ۲۲۷ هـ.ق؛ همان، ص۳۸۲٫
[۳۵]) مدینه بثغور الشام، بین أنطاکیه وحلب وبلاد الروم… وبها قبر المأمون. مراصد الإطلاع؛ ج۲، ص۸۸۳٫
[۳۶]) نک: تغلیق التعلیق؛ ج۱، ص۲۴٫
[۳۷]) تاریخ مدینه دمشق؛ ابنعساکر؛ ج۲۲، ص۱۹۱، نیز نک: تاریخ بغداد؛ الخطیب البغدادی؛ ج۹، ص۵۷٫
[۳۸]) ج۱۳، ص۲۱۱، نیز نک: تاریخ بغداد، ج۹، ص۵۹ و تاریخ مدینه دمشق؛ ج۲۲، ص۱۹۲٫
[۳۹]) تاریخ مدینه دمشق؛ ج۲۲، ص۱۹۴٫
[۴۰]) تغلیق التعلیق؛ على بن ابراهیم؛ ج۱، ص۵۳٫
[۴۱]) تاریخ بغداد؛ الخطیب البغدادى؛ ج۹، ص۵۸٫
[۴۲]) تاریخ بغداد؛ ج۹، صص ۵۷ـ ۵۸٫
[۴۳]) همان.
[۴۴]) تهذیب الکمال؛ المزّی؛ ج۱، ص۳۶۵٫
[۴۵]) گویا از قول «أبوسلیمان الخطّابی» مىگوید؛ (أبوسلیمان حمد بن محمد بن ابراهیم ابن خطاب البستی الخطابی، صاحب التصانیف… روى عنه الحاکم… کان ثقه متثبتاً من أوعیه العلم … مات فی سنه ۳۸۸ هـ.ق)، تذکره الحفّاظ؛ ج۳، ص۱۰۱۸٫
[۴۶]) تهذیب الکمال؛ ج۱، صص ۱۷۱ـ ۱۷۲٫
[۴۷]) معالم السنن؛ البستی؛ ج۱، ص۶٫
[۴۸]) «ترمذى» را مىگوید.
[۴۹]) تاریخ بغداد؛ ج۹، ص۵۸٫
[۵۰]) الحطه؛ القنوجی؛ ص۳۹۳٫
[۵۱]) همان، ص۳۸۴٫
[۵۲]) تغلیق التعلیق؛ ج۱، ص۸۵٫
[۵۳]) همان؛ ص۸۶٫
[۵۴]) الحطه؛ القنوجی؛ ص۳۸۵٫
[۵۵]) یوسف بن عبدالله بن عبدالبر النمری القرطبی المالکی، أبو عمرو م ۴۶۳ هـ.ق.
[۵۶]) النکت على کتاب ابن الصلاح؛ ابنحجر؛ ج۱، ص۴۳۶٫
[۵۷]) همان، ص۴۴۴٫
[۵۸]) الحطه؛ القنوجی؛ ص۳۸۵٫
[۵۹]) نک: تغلیق التعلیق؛ ج۱، ص۸۷٫
[۶۰]) النکت على کتاب ابن الصلاح؛ ج۱، ص۴۳۵٫
[۶۱]) نک: تغلیق التعلیق؛ ج۱، صص ۸۹ـ ۹۲٫
[۶۲]) الحافظ الامام الرحال أبوعبدالله محمد بن یحیى بن منده، واسم منده، إبراهیم بن الولید… م ۳۰۱ هـ.ق، تذکره الحفاظ؛ ج۲، ص۷۴۱٫
[۶۳]) یعنى ابوداود و نسائى.
[۶۴]) شروط الأئمه السته؛ المقدسی؛ ص۱۹٫
[۶۵]) تغلیق التعلیق؛ على بن ابراهیم؛ ج۱، ص۷۵٫
[۶۶]) در ۱۴ جلد، توسط انتشارات دارالفکر بیروت چاپ سوم، ۱۳۹۹هـ.ق ـ ۱۹۷۹ م و نیز توسط انتشارات دار الکتب العلمیهًْ بیروت (چاپ دوم، ۱۴۱۵هـ.ق ـ ۱۹۹۵م)، بهچاپ رسیده است.
[۶۷]) تاریخ حدیث؛ مرحوم شانهچى؛ ص۴۳٫
[۶۸]) الکتب السته، موسوعهًْ الحدیث الشریف؛ سنن أبىداود، ص۱۶۱۶٫
[۶۹]) همان، ص۱۶۰۸٫
[۷۰]) سنن أبی داود، تحقیق: محمد محیى الدین عبدالحمید؛ ج۱، ص۱۶٫
[۷۱]) تغلیق التعلیق؛ ج۱، ص۴۱٫
[۷۲]) لغتنامه؛ علىاکبر دهخدا؛ ج۸، ص۱۱۸۸۵؛ نیز نک: سیستان، ص۱۲۲۴۴٫
[۷۳]) جریر بن حازم بن زید بن عبدالله الأزدی، أبوالنضر البصری… ثقه… مات سنه ۱۷۰ هـ.ق بعد ما اختلط لکن لم یحدّث فی حال اختلاطه. ع، تقریب التهذیب؛ ص۷۷٫
[۷۴]) یعنى ابوداود.
[۷۵]) معجم البلدان؛ الحموی؛ ج۳، صص ۱۹۰ـ ۱۹۲، نیز نک: مراصد الاطلاع؛ البغدادی م ۷۳۹؛ ج۲، ص۶۹۴٫
نویسنده: علی زهراب (فاضلی)