تازه ها
خانه »» اخبار جهان اسلام »» روانشناسی ( رذائل اخلاقی ) محمد ابن عبدالوهاب مؤسس گروه وهابی را از نگاه مستر همفر جاسوس انگلیس درکشورهای اسلامی بخوانید وقضاوت کنید وو…

روانشناسی ( رذائل اخلاقی ) محمد ابن عبدالوهاب مؤسس گروه وهابی را از نگاه مستر همفر جاسوس انگلیس درکشورهای اسلامی بخوانید وقضاوت کنید وو…

وهابیت چیست

محمد بن عبد الوهاب
مستر همفر کیست ؟
آشنایی همفر با محمد بن عبدالوهاب
یافتن گمشده
مباحثات همفر ومحمد بن عبدالوهاب
اظهار دعوت ونشر عقائد

محمد بن عبد الوهاب

مؤسسه و بنیانگذار مذهب وهابیه محمد بن عبدالوهاب است « وهابیه» ازعبدالوهاب گرفته شده وعبدالوهاب نام پدر رئیس این مذهب است وچه تسمیه این آئین به « وهابیه» به سبب نسبتی است که محمد به عبدالوهاب دارد والا خود جناب عبدالوهاب از علمای به نام مذهب حنبلی وعقاید پسرش را قبول نداشته وحتی از او روگردان بوده است بنا برقول «خلاصه الکلام » محمد بن عبدالوهاب ازقبیله بنی نعیم ودرسال ۱۱۱۱هجری شمسی متولد ودرسال ۱۲۰۷ درگذشته است درمدت طولانی عمر خویش محضر درس علماء فراوانی را درک ومقدمات لازمه را طی نموده است . اما ازآنجا که محمد خود را پای بند به عقائد اسلاف ندانسته ونظراتی برخلاف اجماع علماء مسلمین ازخود ابراز می نمود مورد بی اعتنائی علماء قرار گرفت وبعضی اورا طرد وحتی تکفیرمی نمودند . پدرش عبدالوهاب ازاظهارات او سخت رنج می برد ومردم را از او برحذر می داشت برادرش عبدالله بررد اوکتاب نوشت . محمد ازاوان جوانی به خواندن کتابهای ابن تیمیه ومسیلمه کذاب واسود عنسی علاقه مند بود مخصوصاً افکار ابن تیمیه دراو اثرات فراوانی گذاشته است ازمحمد چهار فرزند به نامهای : عبدالله ، حسین ، حسن ، وعلی باقی ماند . بعضی از صفار اوهم اکنون به عنوان اولاد شیخ دردرعیه معروفند (۱)
ابن آلوسی که خودرا ازطرفداران پروپا قرص محمد بن عبد الوهاب است درشرح حال وی درتاریخ نجد چنین می نویسد :
محمد بن عبدالوهاب درشهرعینیه ازشهرهای نجد متولد شد وفقه را طبق مذهب حنبلی درنرد پدرآموخت اوازهمان کودکی چیزهایی میگفت که مسلمانان تا آن روز نشنیده بودند مسائل اجماعی مردم را انکار میکرد درعینیه کسی به حرف او گوش نمی داد وآراء اورا نمی پذیرفت ازعینیه راهی مکه شد وازآنجا به مدینه رفت ودرمحضر شیخ عبدالله بن ابراهیم بن یوسف تلمذ نمود و درهمین ایام بود که مصراً منکر استغاثه به قبر پیغمبر (صلی الله علیه وآله ) شد وازآنجا به نجد بازگشت نمود ودوباره به قصد شام عازم بصره شد ومدتی دربصره بود وازمجلس درس شیخ محمود مجموعی استفاده کرد اما چیزی نگذشت که به اظهار عقیده پرداخت و منکر بسیاری ازضروریات عقیدتی اهل بصره شد مردم اورا ازشهر بیرون کردند اوازبصره متواری شد وپس از مدتی به شهر حریمله ازبلاد نجد آمد درزمان پدرش درنجد بود پدر اورا نصیحت کرد که دست از آراء باطله خود بردارد . اما او نپذیرفت بالاخره بین او وبین اهالی حریمله کار به نزاع وجدال طولانی منجر شد درهمین ایام ۱۱۵۳ هجری بود که پدرش ازدنیا رفت
واو به اصرار بیشتری شروع به اظهار عقیده نمود تعداد کمی از مردم آراء او را پذیرفتند امااهل شهر تصمیم به قتل او گرفتند محمد دوباره ازحریمله به عینیه منتقل شد رئیس عینیه دراین زمان عثمان بن احمد بن معمربود که محمد او را به تصرف سرزمین نجد تطمیع نمود عثمان ازوی پشتیبانی کرد وعده ای نیز دعوت اورا پذیرفتند ومقارن همین ایام بود که قبه وبارگاه زید به خطاب راخراب کردند کار این عبدالوهاب روز به روز بهتر وبرقدرت او افزوده می گشت . این خبر به سلیمان بن محمدبن عزیز حمیدی که درآن زمان امیراحساء وقطیف وتوابع آن بود، رسید سلیمان نامه ای به عثمان نوشت واورا به قتل محمدبن عبدالوهاب
امر نمود عثمان که نه میتوانست امر امیر قطیف را زیر پا بگذارد ونه میخواست محمد را از بین ببرد اورا ازعینیه بیرون کرد . محمد هر چه به او وعده داد که درصورت حمایت ازاو پادشاه نجد خواهدشد ، سلیمان توجهی به گفته او نکرد محمد بن عبدالوهاب ازآنجا به شهر درعیه ( شهر مسیلمه کذاب) رهسپارشد.
دراین زمان (۱۱۶۰) امیر درعیه محمد بن سعود که ازاعراب عنیزه بود به طمع تصرف سرزمین نجد مذهب وآراء اورا پذیرفت وبا اوبیعت کرد(۲) آنچه ازمطالعه شرح حال رهبروها بیان مسلم وغیرقابل انکار است مخالفت صریح او با عامه مردم و بخصوص تضاد فکری او با علماء معاصر بوده است واین قدر متیقّنی است که ازمجموع سخنان مخالفت ومؤالف به دست می آمد پذیرفته شدن عقائد او توسط نجدیان بیشتر به این علت بوده است که آن سرزمین ازوجود علماء اسلام شناس بی بهره بود ومردمی عامی ودورازفرهنگ اسلامی درآن منطقه زندگی می کرده اند محمد بن عبدالوهاب هم با همدستی ابن سعود توانست برنامه خود را عملی نماید .

مستر همفر کیست ؟

مسترهمفر یکی از جاسوسهای عالیرتبه و طراز اول سفارت انگلیس بوده که به نمایندگی ازطرف وزیر مستعمرات مسؤولیت « کمپانی هند شرقی» را به عهده گرفته است (۱۷۱۰میلادی ) وی پس از یادگیری زبانهای معمول درکشورهای اسلامی(عربی ، فارسی و ترکی ) مدت مدیدی ازعمر خود را درعثمانی (ترکیه ) مصر، عراق ، حجاز، ایران گذارنده ودراحوالات مختلف مسلمانان و آداب ورسوم وطرز فکر ، نقاط ضعف و قوت ومسائل اجتماعی واخلاقی و فرهنگی کشورهای اسلامی ، اطلاعاتی کامل کسب نموده است . درمجامع وبازارها ومساجد وتکیه ها وزیارتگاهها ومدارس حتی در کارگاههای مختلف مأموریت خودرا بصورتی موفق انجام داده است وزارت مستعمرات پول وامکاناتی فراوانی دراختیار اوقرار می دهد وی ابتدا درآستانه ( عثمانی ) باعالمی مسن به نام احمد افندم برخورد می کند که بنا به توصیف خودهمفر ازایمان عالی واعتقاد قوی برخوردار بوده است . همفر اظهار می کند که من برای کسب علم و آموختن قرآن وحدیث به اینجا آمده ام وشیخ هم با تمام وجود اورا می پذیرد و درتعلیم وتربیت همفر سعی می نماید وی درمدت تحصیل درخدمت شیخ شبها را درمسجد می گذارند وبا خادم مسجد که به قول خودش مردی عصبانی ومروان افندی نام داشته مأنوس بوده است . برخی از روز ها به کارگاه نجاری می رفته و درمقابل مزدی ناچیز درآنجا کارمی کرده ودرحقیقت وظیفه مأموریت استعماری راانجام می داده است چنانکه خود نقل می کند هر روز ناهار را در دکان نجاری می خورده وبرای نماز به مسجد می رفته است . فعالیت نجاری اورا ازتحصیل باز نمی داشته پس از مدتی شیخ متوجه می شود که این آقا ازدواج نکرده است وبه او پیشنهاد ازدواج با یکی از دختران خودرا می نماید همفر میگوید : که عنین هستم وزیر با رازدواج نمی رود .
پس از دوسال ازشیخ اجازه مراجعت می خواهد ولی شیخ اجازه نمی دهد خلاصه برای تجدید ماموریت و تقدیم گزارشات عازم انگلیس می گردد . شیخ ساده لوح دروداع سخت گریه می کند و به اومیگوید :
اگر تو برگشتی ومن مرده بودم ، انشاء الله در حضوررسول الله (صلی الله علیه وآله ) یکدیگر را ملاقات خواهیم نمود خلاصه به وطن برمی گردد وپس از اخد دستورات جدید دوباره بار سفر می بندد . این دفعه وارد بصره می شود ودریکی از مساجد بصره باعالمی ازعلماء عرب به نام شیخ عمر الطانی آشنا وبا اوگرم می گیرد اما شیخ بصری ازحزم و مآل اندیشی لازم برخوردار وخلاصه فریب اورا نمی خورد وعذر او را میخواهد وی ناچار به کاروانسرائی که محل غربا ومسافر ین بوده است وارد می شود وپس از مدتی اقامت درکاروانسرا دوباره راهی دکان نجاری دیگری می شود . مدیر این نجاری عبدالرضا واهل تشیع بوده است این نجار هرروز عصر شیعیان را دردکان جمع می کرده و با یگدیگر وارد بحث می شدند . درهمین دکان است که مستر همفر گمشده خود را پیدا می کند یعنی درهمین جا با محمد بن عبدالوهاب آشنا وبااو وارد مذاکره می شود اینک شرح این واقعه عیناً وبدون هیچگونه دخل وتصرفی ازیادداشتهای همفر ترجمه جناب آقا ی کاظمی نقل می شود .

« آشنایی همفر با محمد بن عبدالوهاب »

همفر دریادداشتهای مذکوره پس از گزارش مفصل ازتدوین این ایده وتصویب این طرح دروزارت مستعمرات وگرفتن مأموریت واقامت مدتهای مدیدبه کشورهای اسلامی وسکونت ممتد دربصره و نزول درکاورانسرا ورفتن به دکان نجاری باین فراز می رسد که :
دراینجا باجوانی آشنا شدم که به این دکان تردد داشت ، وهر سه زبان ترکی و فارسی وعربی را می دانست ودرلباس طلاب علوم دینی بود وبنام محمد بن عبدالوهاب نامیده می شد . این شخص جوانی سخت مغرور ومتکبر وعصبی مزاج بود نسبت به حکومت عثمانی سخت بدبین بود اما نسبت به حکومت فارس بی تفاوت بود علت دوستش با صاحب نجاری (عبد الرضا) این بود که هردو با خلیفه عثمانی دشمنی بودند ولی من نمی دانستم که این جوان بااینکه ازاهل سنت است زبان فارسی را ازکجا یادگرفته است ؟ وچطور شده بود که باعبدالرضای شیعه دوست شده بود ولی این دو امر هیچ بعدی نداشت چون دربصره شیعه و سنی مثل دو برادر باهم تماس داشتند ونیز بیشتر مردم بصره هم فارسی بلد هستند وهم عربی وخیلی ازافراد هم هستند که زبان عربی را نیزمی دانند. محمدبن عبدالوهاب جوانی آزاد واصلا برض شیعه تعصبی نداشت … … ونیز محمد بن عبدالوهاب برای مذاهب چهارگانه اهل سنت هم ارزشی قائل نبود و می گفت :

این مذاهب چهارگانه مدرکی ازطرف خدا ندارند

« ما اَنزَلَ الله ُ بِها مِن سُلطانٍ» ( خدا برای آنها دلیلی نفرستاده است ) این جوان مغرور ( محمد بن عبدالوهاب) درفهم قرآن وسنت ازدرک خودش پیروی می کرد وآراء ونظرات بزرگان مذاهب را طرد می کرد نه تنها بزرگان زمانش وبزرگان مذاهب اربعه حتی درباره ابی بکر وعمرنیز درصورتی که ازکتاب و سنت چیزی خلاف نظریات آنان می یافت ، آراء آنان راهم به دیوار می زد ومیگفت : پیامبر گفته است : من درمیان شما کتاب وسنت را برجای می گذارم ونگفته است که من درمیان شما کتاب وسنت وصحابه ومذاهب اربعه را بجای می گذارم .

« یافتن گمشده »

من گمشده خودم را درمحمد بن عبدالوهاب یافتم ، زیرا آزادگی وغرور ومنش وتنفری که ازعلماء عصرخود داشت و استقلال نظرش که حتی به خلفای چهار گانه اهمیتی نمی داد وتنها به فهم خودش درقرآن وسنت اکتفاء می کرد این جوا ن با آن همه غرور کجا و آن شیخ ترکی که درترکیه نزدش درس می خواندم کجا ؟ شیخ ترکیه مانند علماء گذشته بود که هیچ چیزاوراحرکت نمی داد که شیخ وقتی می خواست اسم ابوحنیفه رابیاورد ( شیخ ترکیه حنفی مذهب بود ) برمی خاست ووضو میگرفت وسپس نام ابوحنیفه رابرزبان جاری می کرد . هرگاه می خواست کتاب بخاری که ازبزرگترین کتابهای اهل سنت است وبسیار آن راتعظیم می کنند بردارد اول می رفت وضو می گرفت بعداً می آمد وکتاب را برمی داشت . اما شیخ محمد بن عبدالوهاب سخت نسبت به ابوحنیفه می تاخت ودرباره خودش می گفت : من از ابوحنیفه خیلی بیشتر می دانم ومی گفت : نصف کتاب بخاری باطل است . ومن میان خودم و محمد محکمترین ارتباطها را برقرار ساختم من مرتب دراو می دمیدم ومی گفتم : که خیلی بیشتر از علی وعمر می فهمد و می گفتم درزمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله ) بودی حتماً ترابرای خودش به جانشینی انتخاب می کرد . ومرتب به اومی گفتم من امید بسیار دارم که روزی اسلام به دست توتجدید شود زیرا تو تنها نجات دهنده ای هستی که امید است به وسیله تواسلام از این سقوط نجات یابد .

«مباحثات همفر ومحمد بن عبدالوهاب»

بامحمد قرارگذاشتیم که درتفسیرقرآن طبق افکار خودمان بحث کنیم وکاری به افکار مذاهب وبزرگان اسلام نداشته باشیم وبدین منوال باهمدیگر قرآن را می خواندیم ودرقمستهایی ازآن بحث می کردیم . ومنظور من از این سبک این بود که محمد رابدام اندازم ومحمد هم مرتب برای آنکه روش فکری وآزاد فکری خودش را ثابت کند بیشتر نظریاتی راکه من می دادم می پذیرفت یک روز به او گفتم : جهاد واجب نیست گفت : « جاهد الکفار»(۳) گفتم : خداوند فرموده است :« جاهد الکفار والمنافقین»(۴) اگر جهاد واجب بود پس چرا پیامبر با منافقین جهاد نمی کرد ؟ گفت : پیامبر با منافقین بوسیله زبان جهاد می کرد اما با می بینی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با کفار جنگیده است . گفتم : جنگ رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به عنوان دفاع ازخود بوده است زیرا کفار می خواستند پیامبر را بکشند حضرت هم آنان را ازخود راند . محمد سرش را به نشانه رضایت تکان داد. یک بارهم به او گفتم : صیغه کردن زنان ( متعه ) جایزاست . گفت: نخیر جایز نیست .
گفتم : خداوند می فرماید:
« فَمَا استَمتَعتُم بِهِ مِنهُنَّ فَا تُوُهنَّ اُجُورَهنَّ»(۵)
گفت :
عمر متعه را حرام کرده و می گوید:
« مُتعَتانِ کانَتَا عَلیَ عَهِدَ رَسُولِ الله وَاَنَا اُحَرَّمهما وَاُعاقبُ عَلَیِهُما»(۶)
گفتم : تو می گوئی : من ازعمر عالمتر هستم پس چرا می خواهی دراین مسأله ازرأی عمر پیروی کنی ؟ علاوه براین عمر وقتی می گوید : من آنها راحرام می کنم بااینکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله ) آن راحلال کرده است توبه چه دلیل نظر قرآن ورأی رسول خدا (صلی الله علیه وآله ) رارها کرده وبه قول عمر می چسبی؟ ساکت شد . هنگامی که دیدم سکوت دلیل برآن است که قانع شده است واز طرفی هم غریزه جنسی دراوتأثیر گذاشته وهنوز هم زن نگرفته بود . گفتم : آیا من وتو چه عیب دارد آزاد باشیم واز زنان به عنوان متعه استفاده کنیم ؟ سرش را به علامت رضایت تکان داد فوراً وقت را غنیمت شمرده با او وقتی راقرارگذاشتیم که برایش زنی را بیاورم تاآن را صیغه کند وهدفم ازاینکار این بود که ترس اورا از مردم بشکنم ولی با من شرط کرد که این جریان بین من او سری باشد ونام اورا به آن زن نگویم .
فوراً سراغ یکی از زنان مسیحی که ازطرف وزارت مستعمرات دوره دیده بودند ، رفتم وجریان راکاملاً برایش تعریف کردم وبرای او نام (صیغه) را تعیین کردم ودر روز مقررشیخ محمد را به خانه آن زن بردم . دران خانه کسی جزآن زن وجود نداشت ومن وشیخ صیغه را به مدت یک هفته خواندیم وشیخ نیز مقداری طلای نقد به عنوان مهریه به زن داد . بدین ترتیب من ازخارج وصفیه ازداخل مرتب شیخ را به سوی هدف خود توجیه می کردیم ، پس ازآنکه صفیه کاملا عقلو هوش ازسرمحمد ربود ومحمد مزه مخالفت با دستورات شریعت را زیر پرده اجتهاد چشید ومزه استقلال دررأی وحریت را متوجه شد .
روز سوم ازایام متعه بحث مفصلی بامحمد پیرامون عدم تحریم شراب دراسلام شروع کردم . وعاقبت به اوگفتم آیا صحیح است که معاویه ویزید وخلفای بنی امیه وبنی عباس شراب می خوردند ؟ آیا می توان گفت همه این افراد درگمراهی هستند و تنها تو راه راست می روی ؟ بدون شک آنها بیشتر ازما کتاب خدا وسنت رسول را می دانند وازعمل آنها معلوم می شود که آنان تحریم شراب راازقرآن وسنت نمی فهمیده اند بلکه استفاده کراهت می کرده اند . ونیز درکتب مقدسه یهود ونصاری هم اباحه شراب دیده می شود آیا معقول است که شراب دریک دین حلال ودردین دیگر حرام باشد ؟ با اینکه تمامی ادیان پیش خدا یکی است . محمد کاملا به سخنان من گوش می داد سپس گفت : آری مست شدن با شراب حرام است ودرصورتی که موجب مستی نشود مانعی ندارد . سپس شیخ اضافه نمود : « اِنَّما یُرِیِدُ الشَّیطانُ اَن یُوقِعَ بَینَکمُ العَداوَهَ وَالبَغضَاءَ فِی الخَمرِ وَالمَیسِرِوَیَصُدَّوکُم عَنَ ذَکَرَ اللهِ وَعَن الصَّلوهِ»(۷) (این شیطان است که می خواهد به وسیله شراب وقمار بین شما دشمنی بیندازد وشما را ازذکر خدا ونمازبازدارد ) اگر شراب موجب مستی انسان نشود این خطرها ومفاسدی که درآیه آمده است نخواهد داشت بنابراین اگر شراب انسان رامست نکند مورد نهی نمی باشد . جریان را به صفیه گفتم . صفیه بعداً به من خبرداد که شیخ مفصل شراب خورده و عربده کشیده و… بدین ترتیب من وصفیه تسلطی کامل برشیخ یافتیم . یک روز هم با شیخ درباره روزه بحث کردیم وبه اوگفتم : قرآن می گوید :« اَن تَصُومُوا خَیِرُلَکُم » (۸) یعنی اگر روزه بگیرید برای شما بهتراست . نگفته است برای شما واجب است ولی بااین فکر مقاومت کرد . گفت : می خواهی مرا از ازدینم بیرون کنی ؟ گفتم : دین عبارت است ازصفای قلب وسلامت روح و ستم نکردن به دیگران آیا پیامبر اسلام نگفته است : الدین الحب ؟(۹) یعنی دین عبارت است ازمحبت ، وآیا قرآن مجید نمی گوید : « وَاعبُدرَبَّکَ حَتَّی یَأتِیَکَ الیَقینُ »(۱۰) بنابراین هنگامی که انسان یقین به خدا وروزقیامت حاصل کرد ورفتارش لطیف بود ازبهترین انسانها است .این بارسرش را به علامت نفی حرکت داد . یک بار دیگر به او گفتم : نماز واجب نیست گفت : چطور ؟ گفتم : برای اینکه قرآن می گوید : « اَقمِِِ الصَّلوهَ لِذِکری»(۱۱) یعنی نماز رابپای دارتا به یاد من باشی ، بنابراین مقصود ازنماز یاد خدای بزرگ است وبرتو است که به جای نماز همیشه به یاد خدا باشی . محمد بن عبدالوهاب گفت : آری ازبعضی علماء شنیده ام که در اوقات نماز به یاد خدا می پرداختند ازاین سخنش شاد شدم واین نظریه را در او می دیدم تا جائی که دیگر یقین کردم که برعقلش غلبه یافته ام . وبعد از این بحثها می دیدم که دیگر مثل سابق چندان به خصوص اکثراً نمازهای صحبش را نمی خواند . بدین ترتیب ردای ایمان را کم کم ودم دم ازدوش شیخ فرو کشیدم ویکبار هم خواستم درباره پیامبر با اوحرف بزنم ولی سخت دربرابر من ایستادگی کرد وبه من گفت اگر پس از این دراین باره بامن حرف بزنی باتو قطع رابطه خواهم نمود .ولذا ترسیدم که تابحال آنچه را ساخته ام ویران شود ولذا دراین مورد دیگر به او حرفی نزدم ولی شروع کردم درآماده ساختن او که غیرازشیعه وسنی برای خود روشی پیش بگیرد ازاین پیشنهاد سخت خوشش می آمد و چون دارای غرور بسیاری بود وچیزی جز این برنامه غرورش را سیر نمی کرد . (خلاصه) ازبرکت صفیه وبا صیغه های دیگر توانستم زمام شیخ راکاملاً دردست بگیرم .

« اظهار دعوت ونشر عقائد»

محمد بن عبدالوهاب توسط ! برنامه استعماری ومأموران وزارت استعمار ساخته وپرداخته شد ادعای خود را برملأ وعقیده خود را آفتابی نمود . عده ای به دوراو جمع شدند وازعقائد او پیروی کردند .محمد به شام سفرکرد ، اما درآنجا اورا نپذیرفتند وازآنجا عازم بلاد غرب شد . وی درسن سی سالگی ۱۱۴۳هجری مذهب ورأی خودرا برمحمد بن سعود جد خاندان سعودی عرضه کرد . طبق نوشته خلاصه الکلام ،شاید اولین کسی که رسماً دعوت اوراپذیرفت همین ابن سعود باشد . محمد بن سعودی پس از گرایش به محمد بن عبدالوهاب باتمام قوا به گسترش عقائد وی همت گماشت . پسرش عبدالعزیز هم مانند پدر به تحکیم ارکان وهابیت پرداخت با گرویدن ابن سعود به محمد بن عبدالوهاب ازیک طرف بازوی نظامی واقتصادی وهابیان قوی وازطرف دیگر حمایت محمد بن عبدالوهاب ازابن سعود تحت پوشش مذهب وجهه مذهبی بجد سعودیان بخشید خلاصه تلفیق این دو نیرو توانست قلمرو وهابیه را گسترش دهد . وازآن طرف وزارت مستعمرات بریتانیا یعنی ایدئولوگ این تئوری هم پول می فرستاد وهم برنامه می داد وهم رهبری عملیات را به عهده داشت . درمدت کوتاهی ابن سعود توانست مقدار فراوانی ازقبایل عرب وهمه اعراب نجد را تحت نفوذ خویش بیاورد . وشهر درعیه را به پایتختی خود برگزیده وبالاخره درمدتی کمتراز پانزده سا ل کار به آنجا کشید که بسیاری ازقبایل عرب تحت الحمایه این قدرت واقع شدند. به طوری که ازآنها مالیات وعشریه وباج سبیل می گرفتند ودرهمین مدت سپاهی غالب بریکصدوبیست هزار مرد جنگی تشکیل دادند (۱۲) هرعاقلی که بهره ای ازانصاف داشته باشد ، دست استعمار را دراین پیشرفت شتابنده واین تصاعد هندسی لمس می نماید (۱۳) علاوه بر تقویت همه جانبه انگلیس فقر فرهنگی مردم نجد وعدم حضور دانشمندان اسلامی دراین دیار مزید برعلت ترقی وهابیه بوده است . زیرا محمد بن عبدالوهاب نه درعراق ودمشق ونه دربصره وایران ومصربه سبب وجود دانشمندان اسلامی نتوانست انجام مأموریت کند وطرفدار پیدا نماید . اما همین که رسالت جدید خود را درسرزمین نجد عرضه کرد بدون هیچگونه رادع ومانعی با دیدن کدخدا ده را چاپید . محمد ابوزهره استاد بزرگ مصری درباره ظهور وهابیت گوید : وهابیت درصحرای عرب به ظهور پیوست ونتیجه افراط درتقدیس اشخاص وتبرک به آنها وطلب تقرب به خدا توسط آنان بود که وهابیان این اعمال را بدعت دانسته وبدعت را چماق نمودند (۱۴) ابوالفتح محمد بن عبدالکریم ازعلماء شافعی مشهور به شهرستانی درکتاب معروف خود« ملل ونحل » گوید : وهابیان همه مسلمانان رامنحرف دانسته وجنگ باکلیه فرق اسلامی را واجب می دانند (۱۵) درکتاب خلاصه الکلام آمده است : وهابیان سی نفرازعلماء خود را به دربار شریف مسعود بن سعید بن زید متوفای ۱۱۶۵ فرستادند مسعود ازعلماء مکه ومدینه خواست تا با آنها مناظره نمایند جلسه مناظره تشکیل وپس از بحث ومجادله ثابت شد که دارای عقائد باطله هستند قاضی شرع حکم بکفر آنان داد . بعضی اززندان کردند وبرخی نیز فرار نمودند . ونیز درزمان شریف احمد (متوفی ۱۱۹۵) امیر درعیه علمائی رابه دربار اوگسیل داشت که پس از مناظره کفرشان ثابت شد واز آن تاریخ به بعد وهابیان راازحج منع کردند (۱۶)

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.

رفتن به نوار ابزار